مرور کتاب: دربارهی خوانشهای مارکسیستی از دیالکتیک هگل: دیالکتیک علیه دیالکتیک
توضیح: این کتاب ترجمۀ چهار مقاله از چهار نویسنده به شرح زیر است:
Jindrich Zeleny
Alfredo Saad-Filho
Alex Callinicos
“Kozo Uno and His School: A Pure Theory of Capitalism
Jacques Bidet
دستهبندی: علوم سیاسی و اجتماعی
موضوع: هگل، نقد و تفسیر
نویسندگان: ییندریش زلنی، آلفردو سعدفیلو ، آلکس کالینیکوس و ژاک بیده
گردآورنده و مترجم: احسان پورخیری
ناشر: شَوَند
نوبت و تاریخ چاپ:اول، 1397
قطع: رقعی (اندازه:21.5 × 14.5)
نوع جلد: نرم (شومیز)
تعداد صفحات: 134
قیمت: ۱۳ هزار تومان
احسان پورخیری
دکتری فلسفه دین
پرسش از چیستیِ دیالکتیک و نحوۀ کاراییِ آن در دورانی که گفتارهایی هگلی و مارکسیستی، به میانجی برآمدن بارز و برجستۀ تضادهای سرمایهداری امروزین، دوباره سر برآوردهاند، احتمالاً، یکی از مهمترین پرسشهایی است که دیر یا زود میباید تکلیف خود را با آن روشن کنیم. برجستگیِ دیالکتیک در گفتارهایی که داعیۀ تبیین وضعیت نظری، فرهنگی و مادّی جهان امروز را دارند جزء آن مواردی است که امروزهروز، وارد مرحلۀ جدیدی از قرارگاههای نظری شده است. در چنین وهلهای است که تقابل دو برداشت و دو روایت از دیالکتیک و تدقیق جدالهای بین این دو میتواند موجه بنماید. باز، پاسخ ناظر بر پرسش از توجیه رویکرد دیالکتیکی پرسشی مربوط به همین دوران است؛ زیرا، به قول مارکس انسانها در هر دوره تنها قادرند پرسشهایی را طرح کنند که توانایی پاسخگویی به آنها را نیز دارند. دیالکتیک علیه دیالکتیک روایت مختصری است از یک صحنۀ این داستان.
کتاب دیالکتیک علیه دیالکتیک این دغدغه را دارد تا شکل نوینی از دیالکتیک هگلی ـ مارکسیستی ذیل عنوان «دیالکتیک جدید» یا «دیالکتیک نظاممند» را بررسی کرده و آن را به نقد بکشد. داعیۀ اصلی این مجموعه این است که آن دسته برداشتهای مارکسیستی از دیالکتیک که وزن شکل ایدئالیستی ـ هگلی دیالکتیک را بیش از حد برجسته میسازند، دچار نارسایی و نابسندگی شده و از رسیدن به مقصودی که در وهلۀ نخست برای خود صورتبندی کردهاند بازمیمانند. ادعای دیالکتیسینهای نظاممند این است که مقولات جامعۀ بورژوایی حرکتی خودپو دارند و این حرکت در یک سپهر ناب مورد تأمّل مارکس و کتاب سرمایه است. این حرکت فقط با رویکرد دیالکتیکی فراچنگ آورده میشود. در مقابل، روش دیالکتیک ماتریالیستی این حرکت را نه در سپهری ناب (و تلویحاً ذهنی)، بلکه در سپهر واقعیتهای مادّی اجتماعی و سیاسی هر عصر میجوید. از این حیث، درگیری دیالکتیک ماتریالیستی (در تقابل با دیالکتیک نظاممند) با قِسمی مشارکتجویی عملی در فهم این واقعیتها وارد کار میشود و هدف خود را تغییر واقعیت قلمداد میکند، نه صرفاً پژوهشی نظری در خصوص منطق حرکت سرمایه.
مقالات گردآوریشده در دیالکتیک علیه دیالکتیک در نقد رویکرد نخست و دفاع از رویکرد دوم است. اما چگونه؟ ادعای مارکس در سرمایه این است که فهم واقعیت جامعۀ بورژوایی به گونهای علم نیاز دارد و از این منظر، وی به «نقد» اقتصاد سیاسی کلاسیک (نظریههای آدام اسمیت، ریکاردو و دیگران) میپردازد. روش این نقد روشی انتزاعی (تجریدی) است، اما این فرایند انتزاع کردن را مارکس انتزاع واقعی نام میگذارد. این ادعا دو بخش دارد: 1) واقعیت سرمایهداری یک کلّ را تشکیل میدهد؛ 2) شناخت این واقعیت از رهگذر شناخت امر کلّی مقدور است، نه شناخت اجزاء.
انتزاع واقعی خود را در مقابل انتزاع و تعمیم ذهنی قرار میدهد. تعمیم ذهنی رویکرد غالب نظریههای تجربهگرایانه و کانتی است. مشاهدهگری که چنین رویکردی دارد یک یا چند تکه از پازل واقعیت را برمیگیرد و بدان شکل میدهد، اما معلوم نیست که آن تعمیم و انتزاعی که صورت گرفته تا چه اندازه ذهنی است و تا چه اندازه پایه در واقعیت انضمامی دارد؛ یعنی تمیز این دو سویه از تعمیم و انتزاع ما دشوار و بلکه ناممکن است. از طرف دیگر، تعمیم ذهنی، به سبب قطع ارتباط خود با واقعیت انضمامی، از پس تبیین سطوح مختلف تبیین برنمیآید. اما رویکرد دیالکتیکی میکوشد تا از طریق برقراری رابطه با واقعیت انضمامی مهمترین سویۀ آن را برگیرد و مورد بررسی قرار دهد. خصلت تاریخینگرانۀ دیالکتیک ماتریالیستی جلوی این امر را میگیرد که مفهومی فراتاریخی برای تبیین پدیدههای تاریخی برگزینیم. رویۀ این استدلال هم چنین است که از منظر دیالکتیک ماتریالیستی، هیچ امری وَرای تاریخ قرار ندارد و تحلیل هر امری ناگزیر تحلیل تاریخ آن چیز خواهد بود. این تاریخینگری دیالکتیکی روش خود را درست در نقطۀ مقابل تعمیم ذهنی و تجربهگرایانه قرار میدهد. همانطور که گفتیم، ادعای دیالکتیک ماتریالیستی این است که تنها با اتخاد رویکردی هگلی ـ مارکسی به پدیدههای واقعیتهای جامعۀ موجود میتوانیم سراغی از تبیین در نظریههای خویش بگیریم.
دیالکتیک علیه دیالکتیک این مباحث را در قالب 4 مقاله موضوع بررسی قرار داده است:
1. «در باب نوع دیالکتیک ماتریالیستی عقلانیت»
مقالۀ نخست متعلق است به ییندریش زلنی. او میکوشد تا سه نوع از عقلانیت را در سنت اندیشۀ غربی از هم تمیز دهد: ارسطویی، دکارتی و مارکسیستی ـ لنینیستی. از نظر زلنی، میتوانیم سویههای مختلف جهان فکری هر دوره از تاریخ غرب را در قالب یکی از نظریههای موجود بگنجانیم. زلنی معتقد است که امروزه تنها با اتخاذ رویکرد سوم است که میتوانیم تصویری ابژکتیو از جهان بسازیم که در آن انسانها «همزمان نویسندگان و بازیگران نمایش خود هستند» (پورخیری 1397، 29). با این رویکرد باید به این نتیجه برسیم که خود اندیشه نیز چیزی نیست مگر یکی از فرایندهای حیات عملی: تنها از طریق فهم نحوۀ تقرر عملی ما در جهان و جایگاههایی که اشغال میکنیم میتوانیم به چگونگی نحوۀ بروز فلان اندیشه پی ببریم.
2. «دیالکتیک ماتریالیستی»
آلفردو سعدفیلو، نویسندۀ مقالۀ دوم کتاب، در تلاش است تا با نقد رویکرد «تعمیمهای ذهنی»، روش دیالکتیک ماتریالیستی را در خصوص سه مقوله از مقولات اقتصاد سیاسی به کار بندد و بدین طریق اثبات کند که اولاً «ذاتِ کار در سرمایهداری کار مجرّد است» و ثانیاً «کار مجرد جوهر ارزش است» و در وهلۀ سوم نیز به ارتباط میان پول، ارزش و سرمایه بپردازد. سعدفیلو پس از تثبیت روش دیالکتیک ماتریالیستی به نقد رویکرد دیالکتیسینهای نظاممند میپردازد و با وارد کردن چهار نقد اساسی به پیکرۀ رویکرد دیالکتیک نظاممند، نابسندگی آن را آشکار میسازد. عمدۀ نقدی که سعدفیلو بر پیکرۀ این رویکرد وارد میسازد را میتوان در قالب عبارتی از خود مارکس دید: «من کارم را با “مفاهیم” پیش نمیبرم، پس به طریق اولی با “مفهوم ارزش” هم پیش نمیبرم… آنچه من با آن پیش میروم، بسیطترین شکل اجتماعیای است که در آن محصول کارْ خود را در جامعۀ امروزین به نمایش میگذارد و آنچیز “کالا” است.» (پورخیری 1397، 55).
3. «علیه دیالکتیک جدید»
مقالۀ سوم کتاب هم نوشتهای است از آلکس کالینیکوس که بیشتر بحث خود را به «مخمصۀ هگل» در سنت مارکسیستی و برداشتهای مارکسیستی از هگل اختصاص میدهد. همانطور که میدانیم، واقعیت در نظر هگل فرایندی است که روح مطلق از خلال آن به خودآگاهی و آشکارگی میرسد، اما از نظر مارکس، واقعیت را نمیتوان با ارجاع به مقولۀ آگاهی و روح مطلق فهمید. دیالکتیک ماتریالیستی واقعیت را مجموعۀ تحولات مادّی آن واقعیت در نظر میگیرد و از این جهت، میزان کنشگری افراد از حیث جایگاههای ساختاریشان در واقعیت تأثیری واقعی بر جهان موجود میگذارد. این همان مسئلهای است که در شکل کلاسیک خود ذیل عنوان جدال بین ایدئالیسم و ماتریالیسم برقرار بوده است. ادعای کالینیکوس این است که اگر رویکرد هگل به تبیین واقعیت را برگیریم دچار شکلی از ذهنیگرایی و ایدئالیسم میشویم؛ حال آنکه رویکرد مارکسیستی به تبیین واقعیت قادر است از پس تبیین کشوقوسهای واقعیت مادّی برآید. این همه در حالی است که، به زعم کالینیکوس، مارپیچ واقعیت را تنها از خلال بررسی دیالکتیکی میتوان فهمید. این همان چیزی است که تحت عنوان مخمصۀ هگل طرح میشود: کنار گذاشتن ایدئالیسم او از یکسو و برگرفتن دیالکتیک وی از سوی دیگر.
4. «کوزو اونو و مکتب او:نظریۀ سرمایهداری ناب»
ژاک بیده، در مقالۀ انتهایی کتاب، پروژۀ معرفتشناختی کوزو اونو را بررسی میکند. اونو یکی از اندیشمندانی است که اعتقاد داشته بدون فراچنگ آوردن دیالکتیک هگلی، در تامترین و دقیقترین معنای کلمه، دستگاه مارکسیستی هیچ حرفی برای گفتن ندارد. از نظر اونو، هیچ شکلی از نظریۀ غیردیالکتیکی قادر نخواهد بود پیچوخمهای واقعیت مادّی را تبیین کند. بدین ترتیب، این هگل نیست که باید مطابق با دستگاه نظری مارکس تعدیل شود، بلکه این مارکس است که باید منطق هگلی را الگوی کار خود قرار دهد. اونو این رویکرد را تا حدّی امتداد میدهد که میگوید باید مباحث منتشرشده در 3 جلد کتاب سرمایه را در تناظر با منطق هگل بازسازی کنیم. ژاک بیده در نوشتۀ خود این داعیه را بررسی کرده و کوشیده است تا نشان دهد که پروژۀ اونو (ذیل عنوان نظریۀ سرمایهداری ناب) رابطۀ خود را با تاریخ واقعی گسسته و نمیتوان واقعیت انضمامی را به سطوح نظری ناب فروکاست.
مجموعۀ دیالکتیک علیه دیالکتیک بر روی مرزهای فلسفه و اقتصاد سیاسی گام برمیدارد. با این حساب، داشتن دانشی مختصر در هر دوی این زمینهها میتواند در فهم بهتر و دقیقتر این مجموعه کمککننده باشد. خواندن این کتاب برای اهالی فلسفه از این جهت میتواند آموزنده باشد که نویسندگان مقالات آن، همگی بر این مسئله تأکید دارند که نظریۀ برکنار از واقعیتِ مادّی و تحولات اجتماعی نمیتواند نظریهای بسنده باشد. این واقعیتِ تعیینکنندۀ مادّی در بستر مارکسیسم چیزی نیست جز مبارزۀ طبقاتی. به عبارت دیگر، هدف این مقالات این است که نشان دهند تفکر فلسفی خود را در بستر چندوچون وضعیت انکشاف مبارزۀ طبقاتی آشکار میسازد. در مقابل، کسانی که دل در گرو مباحث مربوط به اقتصاد سیاسی و سیاست دارند میتوانند این کتاب را از این دریچه به مطالعه بگیرند که چگونه اندیشۀ فلسفی میتواند در شکلدهی به نظریههای اقتصادی و سیاسی یاری برساند. نویسندگان این مقالات ادعا دارند که تدقیق در مبادی نظریتر موضوعات علمیای چون اقتصاد سیاسی سبب میشود تا درک درستتری از چرایی ظهور و بروز فلان یا بهمان گرایش در این علوم خواهیم بود. البته مدافعان رویکرد دیالکتیک ماتریالیستی بر آن نیستند که ابتدا اهالی فلسفه باید مبادی متافیزیکی علوم را طرحریزی کنند و سپس دانشمندان آن علوم آنها را به کار بندند. ادعای این دسته این است که طرحریزی مفاهیم و مقولات متافیزیکی خود ناشی از سوگیریهای مادّی و الزامات انضمامی مشخص است و تنها در پرتو چنین بینشی است که قادر خواهیم بود چرایی ظهور یک رویکرد را در یک دورۀ تاریخی مشخص دریابیم.
اگر بخواهیم به رویکرد فوق وفادار باشیم و بحث را پیش ببریم، احتمالاً طرح این پرسش که «چرا امروزه جدالهای روایتهای گوناگون از دیالکتیک میتواند سودمند باشد» اساسیترین کاری است که باید بدان همت گماریم. مطرح شدن این مسئله اگر شکل جدیتر و عمومیتری به خود بگیرد شاهدی است بر ضرورت طرح آن. پرسش در جایی قد علم میکند که پاسخ از پیش در آنجا حضور داشته است: این است درس اصلی دیالکتیک.