تفکر در جایی میانۀ فلسفه و کلام
نویسنده:
دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه غرب علامه طباطبائی
هر دانشجوی فلسفه وقتی که تحصیل دانشگاهیاش را در رشتۀ فلسفه شروع میکند، غالباً، ابتدا به ساکن، فلسفه میآموزد و از کلام چیزی نمیداند؛ شاید، بهندرت، کسانی این شانس را داشته باشند که بنا بر تقدیر چیزی هم از کلام خوانده باشند. اما چنین هم نیست که ندانند کلام چیست و متکلمان کیستند، خیر! در برگبهبرگ نوشتههای فلسفی، متکلمان مورد عنایت بودهاند؛ خصوصاً، آنجا که تمایزات فیلسوفان را (مثلاً در زمینۀ امکان و حدوث) قبول ندارند. تصویری که از آنها وجود دارد این است که تواناییهای کمی در بحث از معقولات دارند و با دیدگاهی سطحی به سراغ فلسفه میروند و غالباً، ضد عقلانیت فلسفی دانسته میشوند. هرچند، در اینجا منظور از کلام، کلام دورۀ بعد از فخر رازی و خواجه نصیر نیست، بلکه کلامی است که، برای نمونه، در آثار ابن سینا توصیف شده است. به طور خلاصه، دانشجوی فلسفه با این دیدگاه، پلههای فلسفۀ دانشگاهی را طی میکند که متکلمان انسانهایی متعصب، خشک و خشناند که از فلسفه سر در نمیآورند و خود نیز تفکری قوی ندارند. این وصف بسیار خوب است و تنها مشکلی که دارد این است که صحیح و صواب نیست؛ برای جماعت فلسفی خوب است که چنین بیندیشند و دستکم آبورویی به کار فلسفی میدهد. اما اگر فلسفه خواندهای نسبتاً روشن ضمیر، و البته نه راقم این سطور، عبد راجی، از آن برج عاج پایین آید و به کار و فکر متکلمان نگاهی بیندازد، دستاوردی بسیار عظیم و ذخیرهای عقلی خواهد یافت. نمیخواهم در اینجا وارد مطالب عمیق شوم، بلکه ابتدا نگاهی خواهیم کرد به برخی از اطلاعات سالشناختی، تذکرهنگارانه و، سپس، متنی ذکر خواهم کرد از فخر رازی که به خوبی از پس بیان مطلب اصلی برآمده است؛ اما بهتر است نتیجه را در همین موضع بیان کنیم: متکلمان در آثار فلسفی، غالباً، ضدّ فلسفه دانسته میشوند، در صورتی که قضیه عکس آن است؛ آنها کمترین مشکل را با فلاسفه دارند و رقبای آنها عالمان اهل حدیث و سیره هستند و تصویری که فیلسوفان از آنها ارائه میدهند باژگونه است.
پوشیده نیست که وقتی فلسفه وارد جهان اسلامی شد، مکتبی در کنار مکاتب دیگر قرار گرفت، به عبارت دیگر، تفکر در سنت اسلامی از نهضت ترجمه آغاز نمیشود. آنگاه که نهضت ترجمه از ترجمۀ کتب طب و طبیعیات به ترجمۀ متون فلسفی روی آورد، همانگاه بزرگان معتزله (همان کسان که اوج عقلگرایی دینی در محدودۀ تفکر اسلامی و در فرهنگی نوپا بودند) ظهور کرده و کار خود را به پایان برده بودند یا در حال اتمامش بودند. حنین بن اسحاق العبادی متوفی 260 ه.ق است (ابن ندیم بیتا، 352)؛ و پسرش، اسحاق بن حنین بن اسحاق العبادی، که بسیاری از آثار ارسطو را او ترجمه کرده، متوفی 298 ه.ق است (همان، 356). با توجه به ترجمههای متعدد اسحاق از آثار ارسطو بهتر است برای راحتی کار ورود آثار عظیم فلسفی به جهان اسلامی را با زندگی او همزمان بدانیم. حتی اگر چنین نباشد و این زمان را با دورۀ پدرش یکی بدانیم، در اصل قضیه تفاوتی نخواهد کرد. ازآنسو، مؤسس مکتب اعتزال، واصل بن عطا، در سال 80 هجری به دنیا میآید و وفاتش در سال 131 است (همان، 202 ـ 203)؛ جاحظ، یکی از بزرگان معتزله متوفی، 255 ه.ق است (همان، 209)، و یکی از آخرین معتزله، عیسی الصوفی، متوفی 245 ه.ق است (همان، 216). با توجه به سالهای مذکور، گویا متأثر دانستن معتزله از فلسفه بعید است. ازاینرو، روشن است که چراغ تفکر در جهان اسلامی پیش از ورود نظامهای فلسفی یونان پرفروغ بود. حتی مؤسس آخرین و دیرپایترین مکتب کلامی اهل سنت، اشعری، در دهۀ دوم یا سوم قرن چهارم (سالهای سیصدوسیواندی و سیصدوبیستوچهار و… برای وفاتش ذکر شده است) به لقاءالله میپیوندد (ابن خلکان بیتا، 3: 284). متکلمان دشمنان زیادی داشتند، ولی فیلسوفان در میانِ آن دشمنان نبودند، بلکه فیلسوفان فقط رقیبان فکری بودند؛ آنکه دشمن سرسخت متکلمان بود عالمان مذاهب و اهل حدیث بودند که دستاویزی به بحث و تفحص در مسائل دینی، سوای آنچه را که در کتاب و سنت آمده است ممنوع میدانستند. این چنین، فیلسوف و متکلم هر دو، در عین اختلاف نظر، در یک جبهه قرار داشتند. ابن خلکان در معرفی ابوالحسن اشعری او را به وصف «القائم بنصرة السنّه» توصیف میکند (همان)؛ اشعری رسالهای دارد با عنوان «استحسان خوض فی علم الکلام» (1979) که موضوع آن ردّ سخن کسانی است که میگویند پرداختن به علم کلام موجب گمراهی است. اگر آن تصویر سنتی که فیلسوفان از متکلمان به دست میدهند درست باشد، احتمالاً نوشتن این رساله با چنین موضوعی بیمعنی است؛ زیرا آن تصویر درست نیست. آنکه پس از قرن هفتم هجری میزید، از جمله خود ما، برایش مسلم است که در اصول عقاید تقلید جایز نیست، اما آنکه پیش از این تاریخ بود در مورد این اصل در شک بوده است و گروهی آن و گروهی این را پسندیدهاند. شاید این برای خواننده امروزی عجیب بنماید ولی واقعاً چنین بوده است و کسانی برای مدتهای مدید معتقد بودهاند که در اصول، همانند فروع، تقلید لازم است و ایمان همیشه باید تقلیدی باشد. از همینروست که فخر رازی در قرن هفتم و در تفسیر کبیر خود حدود 30 صفحه در مورد لزوم پرداختن و درستی پرداختن به اصول عقاید، « آنچه ما کلام مینامیم، بحث میکند و روی سخنش با کسانی است که معتقدند در اصول عقاید علم کلام نیاز نیست یا حتی مخرب و گمراه کننده است» (فخرالدین رازی 1083، 2: 789-812). و نیز چنین است که او در اسرار التنزیل و انوار التاویل 22 صفحه در اولویت علم اصول (کلام) و وجوب نظر در برابر تقلید مینویسد تا به این نتیجه برسد که «کلِ ذلک یدل علی وجوب النظر و فساد التقلید» (فخرالدین رازی 1083، 2: 15 پ). اما پس موضوع بر سر چیست و چرا میان متکلمان و فیلسوفان چنین مخالفتهایی هست؟ پاسخ چنین پرسشی تقریباً ساده است، آنچه که ساده نیست حکم در هنگامی است که محل نزاع مشخص شد؛ به عبارت دیگر، وقتی میخواهیم صحت و سقم ادعاها را بررسی کنیم. در اینجا به یک نمونه اشاره خواهیم کرد: از منظر فلاسفه، جهان و کلّ موجودات بر اساس صدور و فیضان از واجب الوجود بالذات صادر و ساطع شده است؛ علت اول، واحد یا واجب الوجود، عقل اول را صادر میکند، و فقط عقل اول از خداوند صادر میشود؛ چون واجب الوجود بسیط و مجرد است و از موجود غیرمرکب از آن حیث که فقط یک حیث دارد، فقط یک موجود صادر میشود. عقل اول وقتی به معرفت واجبالوجود میرسد عقل دوم را خلق میکند و وقتی به معرفت خود میرسد فلک اول را و وقتی به امکان وجودی خود پی میبرد یک جسمی میآفریند که جسم فلکی است (ابن ندیم بیتا). این سلسله تا نُه عقل و نه فلک ادامه مییابد و نهایتاً، به عقل میدهد، عقل فعال (واهب الصور) میرسد که مسئول تدبیر عالم تحت القمر است و فلکی برای خود ندارد. در مقابل این جسم فلکی، برای هر فلک یک نفس هم در نظر گرفته میشود که در مجموع نفوس فلکی را تشکیل میدهند (فارابی 1390، 12). از منظر فلسفی فاصلۀ انسان تا خدا دست کم ده واسطه است (عقول عشره)، اما این دیدگاه با ظاهر نصّ قرآنی متضاد است:«اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ» (قرآن: 39، 62). علاوه بر آن، تبیین خلقت آنگونه که فلاسفه توصیف کردهاند با آنچه در قرآن به آن اشاره شده است متفاوت است؛ چرا که نظام صدور و فیضان با کُن فَیَکون که در سه آیه با معنایی خاص تکرار شده است (قرآن: 2، 117؛ 3، 47؛ 19، 35)؛ روشنترین بیان که تضاد آشکاری با آموزۀ فلسفی دارد آیه 117 بقره است: « بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» [او آفرینندۀ آسمانها و زمین است و چون ارادۀ آفریدن چیزی کند، به محض آنکه گوید: موجود باش، موجود خواهد شد.] توجه به مسائلی که میان فیلسوف و متکلم متنازع فیه است، میتواند مسئله را روشنتر کند و نشان دهد که این نزاع بر سر هیچ نیست و چنین هم نیست که یکی تماماً بر حقّ و دیگری کاملاً مخطیء باشد؛ چنانکه در این مورد میبینیم محاکمۀ این دو موضع به سادگی نیست.
منابع:
ـ ابن خلکان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابی بکر. بیتا. وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان. ج. 3. تحقیق احسان عباس. بیروت: دار صار.
ـ ابن ندیم، محمد بن اسحاق. بیتا. الفهرست. تصحیح محمدرضا تجدد. تهران: بینا.
ـ فارابی، ابونصر محمد بن طرخان. 1390. رسائل فلسفی فارابی. ترجمۀ سعید رحیمیان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
ـ فخرالدین رازی، محمد بن عمر بن الحسین. 1083 ه.ق. اسرار التنزیل و انوار التاویل. ج. 2. نسخۀ خطی شمارۀ 31 کتابخانۀ محمد بن ترکی الترکی.