مرور کتاب« کاوشی در خصوص فهم بشری»
نویسنده: دیوید هیوم
مترجم: کاوه لاجوردی
تاریخ انتشار: 1395
نوبت چاپ: 2
محل انتشار: نشر مرکز
تعداد صفحات: شانزده،176 صفحه
نویسنده:
فرخنده امینی
دانشجوی کارشناسی فلسفه
دانشگاه علامه طباطبائی
کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری که دیوید هیوم )۷ مه ۱۷۱۱–۲۵ اوت ۱۷۷۶ (فیلسوف اسکاتلندی از مکتب تجربهگرایی، نگاشته است، بازنگری بر اثر پیشین او یعنی مقالهای «در باب طبیعت بشری» است. البته آن مقاله، اثری ناشیانه از وی بود و کتاب پیشرو حاوی نظراتی بیشتر، پیشرفتهتر و اثری جدلیتر از اوست. هیوم تصریح میکند که این اثر بیان کنندة اصول فلسفی او است. کاوه لاجوردی این کتاب را ترجمه کرده و در نشر مرکز به چاپ رسیده است.
کاوشی در خصوص فهم بشری دارای دوازده بخش است: شش بخش نخست آن به معرفتشناسی تجربی (مربوط به فهم بشری) اختصاص دارد و شش بخش بعدی به معرفتشناسی عملی (اخلاقی). مطالعه این اثر به دلیل آن که مورد توجه کانت بوده است، قبل از ورود به نقد عقل محض، اهمیت زیادی دارد و اهمیت کتاب از زمان چاپ آن تا به امروز ادامه داشته است. بخش «در باب آزادی و ضرورت» و «در باب معجزات» هم که دو بخش جدید از کتاب هستند. تجربهگرایی حداکثری و تکیة گاهی غیر واقعبینانه هیوم به تجربه را بیش از پیش نشان میدهد و در تک تک استدلالهایش چنانکه خواهیم دید در تلاش برای دفاع از تجربه و بنای فلسفهاش بر تجربهگرایی است.
در ترجمه فارسی کتاب، مترجم سه بخش را به کتاب افزوده است:
- مقدمه مترجم که به شرح فرآیند و سبک ترجمه میپردازد.
- بخش کوچکی که حاوی سی و چهار کلمه انگلیسی است که تعدادی از آنها دارای ترجمه و توضیح و بخشی تنها معادل فارسی آن را داراست.
- توضیح بسیار مختصر در اعلان است که به سابقة مولف و اثر وی میپردازد. مترجم میتوانست حجم اعلان را از یک صفحه بالاتر ببرد تا خواننده با آشنایی بیشتری با هیوم و فضای فکری و فلسفی دورانش به سراغ این کتاب برود.
از ویژگیهای ظاهری کتاب هم میتوان به کیفیت چاپ مطلوب و وزن کم آن اشاره کرد.
مقدمه مترجم:
مترجم طرح کلی درباره هیوم و متن منتشر شده از او را مطرح میکند و سپس به ترتیب دربارة ترجمه فارسی و تجربهاش دربارة کتاب توضیح میدهد. وی سعی بر حفظ فرم کلاسیک متن هیوم دارد. در آخر هم برای تقریب به معنای صحیح برخی کلمات، واژهنامهای را متشکل از کلماتی که ممکن است با ترجمههای متعدد از آن ایراد شود در نظر گرفته است البته این قسمت میتوانست به صورت گستردهتر و جامعتری در انتهای کتاب قرار بگیرد تا واژهنامهای گستردهتر را تشکیل دهد.
اعلان:
هیوم، بر عکس اشتباهی که در چاپ زودهنگام «رسالة درباره طبیعت آدمی» انجام داده بود، مایل است در این اثر، فقط قطعات حاوی اصول و احساسهای فلسفی او تألیف شود.
بخش اول: در باب گونه های متفاوت فلسفه
دو نوع مختلف از فلاسفه وجود دارند که اولین دسته از آنها، انسان را متأثر از احساس و ذائقهاش میداند و او را زاده شده برای عمل میداند؛ آنها فضیلت را بسیار ارزشمند میانگارند و همواره در پی نشان دادن آن توسط مثالها هستند.
دسته دوم از فلاسفه، انسان را موجودی عقلانی میداند و در تلاش است تا فهم او را شکل دهد تا اینکه رفتارهایش را پرورش دهد. این نوع از فلاسفه، انسان را هم موضوعی برای پژوهش و نظریهپردازی میداند تا از این طریق اصول و فهمی را بسازد. هدف هر دوی آنها، آموزش و اصلاح بشر است. بدون استفاده از هر دوی این فلسفهها، انسانها نمیتوانند در استدلالهای خودشان به میزان کافی از دقت دست پیدا کنند؛ پس این دو همواره به هم نیازمندند.
بخش اول به طور کلی با نشان دادن انواع فلسفه میخواهد با «تفلسف» دقیق و توجه کامل در محدوده فهم بشری به سرانجام خوشبختانهای برسد و با استدلال از این، میتوانیم مبانی فلسفهای را تضعیف کنیم که به نظر میرسد تاکنون فقط در خدمت این بوده است که محلی برای خرافه و پوششی برای امر مهمل باشد.
بخش دوم: در باب خاستگاه ایدهها
ادراکات ذهن به دو گونه تقسیم میشوند، آنها با میزان متفاوت قوّت و زنده بودنشان از هم تمییز داده میشوند. آنها را که کمتر قوتمند و زندهاند «اندیشه» یا «ایده» مینامیم. هیوم در تعریف انطباعات به نحوی دقیق آشکار میسازد که: «منظور از انطباع همه ادراکات زندهترمان است وقتی که میبینیم، میشنویم یا احساس میکنیم یا عشق میورزیم یا نفرت داریم یا خواهانیم یا اراده میکنیم. انطباعات همچنین تمییز داده میشنوند از ایدهها که ادراکاتیاند که کمتر زندهاند که از آنها آگاهی داریم وقتی که در هر یک از احساسات فوقالذکر تأمل میکنیم.» (کاوه لاجوردی 1395، 18)
در خلاصه اشاره میکند که همة مواد اندیشیدن از احساس خارجی یا داخلی ما گرفته شدهاند، مخلوط کردن اینها به ذهن و اراده تعلق دارد. به بیان فلسفیتر، همه ادراکات ضعیفتر ما از ادراکات زندهترمان اخذ میشوند.
در ادامه در توضیحاتی بیشتر، خاطرنشان میکند که «همه ایدهها علیالخصوص ایدههای مجرد، طبیعتاً دقیق و گنگاند و ذهن بر آنها تسلطی ندارد و مستعد خلط با ایدههای شبیه دیگر هستند. بنابراین وقتی در این شبهه تأمل میکنیم که اصطلاح فلسفیای بدون هیچ معنا یا ایدهای بهکار گرفته میشود، فقط لازم است کاوش کنیم که ایدههای فرضی از کدام انطباع اخذ شده است. پس با روشن کردن ایدهها میتوانیم امید معقولی داشته باشیم که همه مناقشاتی را از میان برداریم که میتواند در خصوص ماهیت و واقعیتشان پدید آید.». (کاوه لاجوردی 1395، 21)
بخش سوم: در باب تداعی ایده ها
نخست در توضیح ایدهها خاطرنشان میکند که «در میان زبانهای مختلف، حتی در جایی که کمترین ربط یا ارتباطی را نمیتوانیم حدس بزنیم، معلوم میشود که لغات بیان کنندة مرکّبترین ایدهها، تقریباً با یکدیگر در تناظراند. اثباتی قطعی برای این که ایدههای بسیط که در ایدههای مرکب گنجانده میشوند، با اصلی عمومی به هم پیوستهاند که بر همه نوع بشر تاثیر یکسان داشته است.» (کاوه لاجوردی ۱۳۹۵، 23)
در کل 3 اصل ارتباط بین ایدهها حاکم است و آن شباهت، مجاورت در زمان و مکان و علت و معلول است. در مثال هر یک از آنها به ترتیب میتوان گفت:
- شباهت: تصویر اشیا که اندیشة ما را به شی اصلی سوق میدهد.
- مجاورت: ذکر اتاقی در یک ساختمان که طبیعتأ کاوشی راجع به بقیه اتاقها به ذهن سوق میدهد.
- علت و معلول: به عنوان مثال میتوان گفت اگر زخمی را تصور کنیم به سختی میتوانیم اجتناب کنیم از تأمل درباره در آن.
معمولترین گونة ارتباط بین اتفاقهای متفاوت، ارتباط علت و معلول است. وقتی که مورخ سلسله اتفاقات را به عنوان ترتیب طبیعیشان دنبال میکند تا اصول آنها را دوباره بیابد و دورترین نتایجشان را مترسم میشود. پس در تاریخ ارتباط بین رویدادهای متعدد که آنها را در پیکر واحدی متحد میکند، رابطه علت و معلول است که در شعر حماسی هم رخ میدهد.
بخش چهارم: تردید های شکّاکانه در خصوص کنش های فهم
قسمت اول: همه موضوعات استدلالهای بشر را میتوان به دو گروه تقسیم کرد که عبارتاند از روابط بین ایدهها و امور واقع. بعضی حکمها به لحاظ شهودی قطعی هستند و بعضی به صورت برهانی؛ مثل علوم هندسه و جبر و حساب. این گزارهها همانطور که مشخص است با اندیشه قابل تشخیص است و نیازمند آن نیست که بدانیم چه چیزی در کجای جهان قرار دارد.
دومین موضوع استدلالهای بشر امور واقع هستند. «همه استدلالها در خصوص امور واقع به نظر میرسد مبتنی باشد بر رابطه علت و معلول» (کاوه لاجوردی ۱۳۹۵، 34). شواهدمان درباره امور واقع فقط از راه شناخت رابطة علت و معلول آن امکان پذیر است که آن برخاسته از تجربه است و عقل ما بدون تجربه هرگز نمیتواند در خصوص وجود حقیقی و امر واقع نتیجهای درست بگیرد.
قسمت دوم: اگر در این جا به پیش برویم این سوال پیش میآید که ریشه و مبنای همه نتیجهگیریهای مبتنی بر تجربه چیست؟
در نفی رابطه علت و معلول به این پرسش چنین پاسخ میدهد که: «در این بخش جواب فقط منفی خواهد بود و نتیجهگیریها بر استدلال و فرآیند فهم بنا نمیشود. همه استدلالهای تجربی بنا شدهاند بر مشابهتی که در بین اشیاء طبیعی کشف میکنیم و از آن طریق است که ترغیب میشویم اثراتی را انتظار داشته باشیم؛ شبیه به آنهایی که دریافتهایم از پی چنین اشیایی میآیند و مطمعنأ فیلسوف مجاز خواهد بود تا دست کم آن طبیعت بشری را وارسی کند» (کاوه لاجوردی ۱۳۹۵، 39).
انطباعات طبیعت و نظمی که ما در آن تاکنون میدیدیم، به تنهایی و بدون دلیل یا استنتاج جدیدی اثبات نمیکند که در آینده این سیر، همچنان منظم خواهد بود. هیوم ادعا میکند که همه تأثیرها میتواند تغییر کند بدون این که ظاهرشان دچار تغییر کند.
بخش پنجم: راه حل شکّاکانه این تردیدها
قسمت اول: اگر کسی را که دارای دو قوه عقل و تأمل است به جهان بیاوریم، فوراً توالی بیوقفهای از اشیا را در این جهان مشاهده میکند اما به جز این او چه چیز بیشتری را میتواند کشف کند؟
هیچ عقل و استدلالی او را به این سمت نمیبرد تا این نتیجه را بگیرد که این فرآیند همیشه اینطور خواهد بود بلکه عادت یا انس است که او را به این سمت میبرد و حتی اگر استدلالی او را به این نتیجهگیری کشیده باشد، آن استدلال، معلول عادت است؛ پس استدلال در مقام یک راهنمای بزرگ زندگی انسانهاست و آن اصل تجربههایمان را برایمان کارآمد میکند؛ اما برای این نتیجهگیریها لازم است برخی امور ابتدا در حافظه یا حواس ما باشند و اگر این کار را نکنیم استدلالهایمان صرفاً فرضی خواهد بود و هیچ معرفت حقیقی حاصل نخواهد شد و ذهن ما را بر حسب عادت به آن جا میبرد که مثلأ سرما را از برف انتظار داشته باشد.
قسمت دوم: «در این قسمت بحث از تخیل انسان به میان میآید. چیزی آزادتر از تخیل انسان وجود ندارد گرچه نمیتواند فراتر برود از موجودی اولیه ایدهها که حواس درونی و بیرونی فراهم کرده است.» (کاوه لاجوردی 1395، 53). در این صورت ذهن آزادانه میتواند ایدهای خاص را به وهم میدهد و لذا میتواند باشد هر چه را میخواهد باور کند.
«باور آن چیزی است که ذهن احساسش میکند که ایدههای داوری را تمییز میدهد از اوهام تخیل، به آنها وزن بیشتری میدهد و باعث میشود با اهمیت بیشتری به خاطر بیایند و واقعیت را بیشتر از اوهام بر ما عرضه میکند» (کاوه لاجوردی 1395، 55). کنشهای ذهن که برای مثال معلولهای مشابهی را از علتهای مشابهی استنتاج میکنیم، برعکس، این برای همة موجودات ضروری است؛ یعنی این طبیعت است که در ما غریزهای نهاده تا اندیشه ما را متناسب با آنچه در بیرون نهاده است قرار میدهد و به پیش میبرد هرچند که ما به آن نیروهایی که نظم اشیا به آن ها بستگی دارد، بیتوجهایم.
بخش ششم: در باب احتمال
در طبیعت چیزی به عنوان بخت وجود ندارد و این جهل ما است که از علت واقعی هر اتفاقی این تأثیر را بر فهم میگذارد که باعث گونهای متفاوت از عقیده میشود.
«اگر در جایی که یافته باشیم که معلول های متفاوت از علتهایی ناشی میشوند که در ظاهر دقیقاً شبیه اند، همه این معلولهای گوناگون باید در انتقال گذشته به آینده به ذهن خطور کنند و وقتی احتمال رویداد را تعیین میکنیم در ملاحظات ما داخل میشوند» (کاوه لاجوردی 1395، 55). با این حال به روشنی معلوم میشود که اگر بخواهیم گذشته را به آینده انتقال دهیم، تا از طریق آن علتی حاصل شود، رویدادها را به همانی که در گذشته ظاهر شدهاند، منتقل میکنیم.
بخش هفتم: در باب ایدة ارتباط ضروری
«مانع اصلی پیشرفت ما در علوم مابعدالطبیعی یا انسانی، تیرگی ایدهها و ابهام اصطلاحات است.» (کاوه لاجوردی 1395، 68) هیوم در این بخش تلاش میکند تا اگر ممکن باشد، معنای دقیقی از آنها را بیان کند.
ایدههای ما از قوه، از هیچ احساس یا آگاهی از قوه در درون خودمان کپی نشده است. «این که مثلاً اندامهایمان را در کارکرد و نقش مناسب خودشان بهکار میگیریم و این که حرکتشان در پی فرمان اراده میآید، موضوع تجربهای معمول، مشابه بقیه رویدادهای طبیعی است؛ اما قوه یا انرژی که از این طریق اعمال میشود مانند بقیه رویدادهای طبیعی، ناشناخته و تصورناپذیر است؛ در نتیجه همه این استدلالها میتوان اینطور گفت که همه ایدههای ما از یک حس یا انطباع قبلی ما کپی شدهاند و اگر در رویدادی هیچ حس و انطباعی نداشته باشیم، میدانیم که ایدهای هم نخواهد بود» (کاوه لاجوردی 1395، 73). مثلاً وقتی میگوییم رویدادی با رویداد دیگری مرتبط است، منظورمان این است که در ذهن با هم ارتباط دارند و اگر بخواهیم این را به علت و معلول نسبت بدهیم، بدان معنی خواهد بود که دچار جهل شدهایم.
بخش 8: در باب آزادی و ضرورت
موضوع آزادی و ضرورت همواره محل بحث در بین فاضلان بوده است و آن ها سعی کردهاند با تعریفهایی این بحثها را پایان بدهند. هیوم هم در این بخش با توضیح تعریفاتی تا حدی این مناقشه را حل میکند. وی به کمک رابطه علت و معلول، تعریفی از ضرورت عرضه میکند و از آن جا شروع میکند که «انسانها هنوز تمایلات قوی را حفظ میکنند به باور اینکه از قوای طبیعت پرده برمیدارند و چیزی شبیه به ارتباط ضروری بین علت و معلول را ادراک میکنند. این معنا از ضرورت را هرگز نه هیچ فیلسوفی رد کرده است و یا میتواند رد کند.» (کاوه لاجوردی 1395، 87)
در توضیح مفهوم آزادی اشاره میکند که منظورمان از آزادی، میتواند قوه عمل کردن یا عمل نکردن باشد؛ یعنی هر وقتی که اراده کنیم میتوانیم کاری را که میخواهیم انجام دهیم. حالا این تعریف از آزادی دو شرط دارد، یک این که با امر واقع سازگار باشد و دوم این که با خودش هم سازگار باشد.
قسمت دوم: ضرورت و آزادی هم برای تعریف دین و اخلاق مهم است و هم برای پشتیبانیاش لازم. ضرورت را میتوان به دو روش تعریف کرد: یا همزمانی همیشگی اشیای مشابه یا استنتاج امری از امر دیگر. حالا ضرورت را به هر دوی این معانی در زندگی معمول هم وارد میکنند.
علاوه بر تبیین مفهوم آزادی و ضرورت، هیوم در این قسمت به توضیح دو اعتراض دربارة آن ها میپردازد اما ادعا نمیکند که به همگی اعتراضها پاسخ داده است.
بخش 9: در باب عقل حیوانات
«حیوانات هم مثل انسانها چیزهای زیادی از تجربه یاد میگیرند و استنتاج میکنند که از رویدادهای واحد همواره علتهای واحدی خواهد آمد. تجربه است که باعث میشود تمایلات و غرایز طبیعی حیوانات تغییر پیدا کند؛ لذا در اینجا حیوان هم استنتاج میکند و استنتاج او بر تجربة قبلیاش بنا شده است» (کاوه لاجوردی 1395، 108). اکنون اگر از چیستی غریزه بپرسیم، باید گفت همه استدلالهای تجربی که ما و حیوانات، به علت دارایی مشترکمان، یعنی غریزه است. غریزه همانطور که به ما میآموزد از آتش دوری کنیم، به پرندگان میآموزد تا از تخم خود محافظت کند.
فصل 10: در باب معجزات
قسمت اول: هرعقل و خردی خودش را در نسبت با شواهد قرار میدهد و با نتیجههایی که از تجربه گرفته است، اتفاقات متوالی را از پس هم انتظار میکشد و تجربههای گذشته را به مثابة تأیید اتفاق، بعد از آن در نظر میگیرد.
چنانکه تجربهگرایی هیوم اقتضا میکند، وی میافزاید که هیچ گواهی بر هیچ استدلالی مفیدتر از گواهی تکتک افراد نخواهد بود: «آشکار است که نباید در این اصل کلی استثنایی به نفع گواهی بشر و ارتباط گواهی بشری با رویدادی که به نظر میرسد همان قدر غیر ضروری باشد با هر ارتباط دیگری، ایجاد کنیم. برای مثال اگر حافظه کسی قوی نبود یا شخصی دچار جنون بود، نمیتوانست برای ما حجیتی داشته باشد.» (کاوه لاجوردی 1395، 115)
قسمت دوم: در این قسمت دو اصل بیان میشود تا اثبات کند که هرگز هیچ معجزهای با شواهد کاملی اتفاق نیفتاده است: یک، اینکه تا به حال تعداد کافی از انسانها بر یک معجزه گواهی ندادهاند و دوم اینکه اموری که بر آنها تجربه نداریم شبیه به آنهایی که بر آنها تجربه داریم، هستند و باید ترجیح ما بر اموری باشد که بیشترین تجربه را بر آنها داریم.
هیوم در نتیجه این قسمت ریشة همة معجزات و امور خارق العاده را تمایل بشر به شگفتی و اعجاب در نظر میگیرد و شواهد انسانها را برملا کننده همه آنها میداند که این نشان دهندة تجربهگرایی حداکثری و نقش کوچک قیاس در نظر او است. «هیچ گواهی برای هیچ نوع معجزه هرگز به احتمال هم نینجامیده چه برسد به اثبات. بنابراین میتوانیم این را چنان اصل کلی مبرهن کنیم که هیچ گواهی بشری هرگز نمیتواند چنان قوتی داشته باشد که معجزهای را اثبات کند و آن را مبنایی برای نظام مذهبیای قرار دهد.» (کاوه لاجوردی 1395، 131)
فصل 11: در باب یک مشیّت خاص الهی و یک وضعیت آتی
در این بخش، هیوم ادعای عدهای را مطرح میکند مبنی بر این که «تنها دلیل برای وجود الهی مأخوذ از نظم طبیعت است و درحالیکه چنین نشانهای از هوش و طراحی ظاهر باشد، این را نامعقول میداند که علتش را به بخت و اقبال یا نیروهای هدایت نشدة طبیعت نسبت دهد. آدمی فراموش میکند که این هوش و نیکخواهی متعالی به تمامی موهوماند یا دست کم فاقد هر پایهای در عقلاند.» (کاوه لاجوردی 1395، 140) او در این بحث هر سعی و کوششی برای توضیح و توجیه شر و بینظمی در طبیعت و در عین حال حفظ عزت خدایان را بیهوده میخواند.
فصل 12: در باب فلسفة آکادمیک یا شکّاکانه
گونهای از شکاکیت وجود دارد که تردیدی عمومی را میطلبد. این نوع از شکاکیت که بر هر فلسفهای مقدم است، دکارت آن را به عنوان وسیلة حفظ امور از خطا میداند. هیوم تصریح میکند که در این نوع از شکاکیت با حفظ بیطرفی در داوریها و با پیشداوریها که ممکن است از عقاید نادرست کسب کرده باشیم، میتواند تمهیدی برای مطالعة فلسفه باشد؛ اما یک نوع دیگر از فلسفه وجود دارد که نتیجه و حاصل جستجو و علم محسوب میشود. این شک وقتی به وجود میآید که شخصی فرض میکند وجوه گمراه کنندة ذهنش را پیدا کرده است و از پس آن میخواهد آنها را به ثبات برساند؛ مانند وقتی که آرا متفاوت و متناقض در برخی فیلسوفان را میبینیم و دچار نوعی تناقض میشویم و در پی یافت دلیل آنها برمیآییم.
در انتهای این بخش هیوم میافزاید که به نظر میرسد این موضوع که علت و معلول نتیجة تجربه هستند و این که باید اصالت را به تجربه بدهیم، نتیجهگیری نهایی است که میتوان انجام داد. چنانکه در آخرین بندها هیوم مینویسد که «وجود هر موجودی را فقط میتوان با دلیلهایی بر پایه علت یا معلولش بنا کرد و این دلیلها همگی بر تجربه بنا شده اند. فقط تجربه است که ماهیت و حدود علت و معلول را به ما میآموزد و قادرمان میسازد وجود امری را از امر دیگری استنتاج کنیم؛ پس اگر هیچ متنی حاوی هیچ استدلال مجردی در خصوص کمیت یا عدد نباشد و یا حاوی هیچ استدلال تجربی نباشد، بهتر است آن را به شعلهها بسپاریم زیرا آن چیزی نخواهد بود به جز سفسطه و توهم.» (کاوه لاجوردی 1395، 166 و 167)