«خود‌‌ـ‌‌‌اسنادی در نظریۀ مثل افلاطون»

نویسنده:
نویسنده:

مریم فرقانی
کارشناس ارشد فلسفۀ غرب دانشگاه علامه طباطبائی

استاد راهنما: دکتر احمدعلی حیدری

استاد مشاور: دکتر علی‌اکبر احمدی افرمجامی

استاد داور: دکتر رضا سلیمان حشمت

تاریخ دفاع: 1396/9/14

خودـ‌‌اسنادی[1] عنوانی است که به مجموعة گزاره‌های رساله‌های افلاطون در قالب کلی  «(مثال) الف خود الف است»،[2] مانند: «عدالت عادل است» (Protagoras. 330c)، «دین‌داری دین‌‌دار است»

(Euthyphro. 6e) و «زیبایی زیبا است» (Hippias. Major. 291d[3]  اطلاق می‌‌شود.[4] نظر به وجود اختلاف‌نظر در باب معنای این گزاره‌ها علیرغم بداهت ظاهری آن‌ها، هدف اولیه این پایان‌نامه، آشنایی خواننده با تفاسیر این مسئله در دورة معاصر است که در آن خودـ‌اسنادی از قالب مسئله‌ای حاشیه‌ای و صرفاً زبانی که بتوان آن را در فلسفة افلاطون نادیده انگاشت و یا ذیل دیگر مسائل تبیین کرد، خارج شده و به مسئله‌ای بنیادین در متافیزیک این فلسفه تبدیل می‌شود، به نحوی که فهم نادرست از آن، فهم دیگر مسائل افلاطون را نیز دچار خلل می‌کند. در گام دوم، ادعا می‌شود نه تنها خودـ‌اسنادی مسئله‌ای حاشیه‌ای نیست، بلکه از پیشینگی[5] یا تقدمی برخوردار است که عدم لحاظ آن، علت ظهور تفاسیر مختلف و مسئله‌ساز از این مسئله است.

خودـ‌همانی[6] (اولین تفسیر از خودـ‌اسنادی که به ذهن نزدیک است، همچنین تفسیر استخراج‌شده از خطابه ارسطو)، خود‌ـ‌‌مثالی[7] (متافیزیک) و خود‌‌ـ‌بهره‌مندی[8] (ولاستوس[9]) به عنوان سه تفسیر شناخته‌شده معرفی و سپس به عنوان معنای حقیقی خود‌‌ـ‌اسنادی نقد می‌شوند. نقادی خود‌‌ـ‌همانی با تکیه بر نکته‌ای در گرامر زبان یونانی، خود‌‌ـ‌مثالی با دو ایراد بی‌معنایی گزاره‌های خود‌‌ـ‌اسناد و مسئلة انسان سوم و خود‌‌ـ‌بهره‌مندی با نفی تعمیم خود‌‌ـ‌اسنادی برای هر مثال مطرح می‌شود.

در نگاه اول، خود‌‌ـ‌همانی تفسیر مناسبی برای فهم معنای خود‌‌ـ‌اسنادی به نظر می‌رسد، زیرا واضح است که مثال «الف خود الف است»، بدین معنی که با خود همان است و برای نمونه، مثال ب نیست. این در حالی است که طبق نکته‌ای در گرامر زبان یونانی، خود‌‌ـ‌اسنادی مثال زیبایی، برای نمونه، گزاره «زیبایی زیبا است» است و نه گزاره «زیبا زیبا است» که بتوان از آن معنای خود‌‌ـ‌همانی را برداشت کرد.[10]  البته تبیین گزاره «الف خود الف است» ذیل خود‌‌ـ‌همانی به طور کلی ناممکن نیست. در رساله سوفیست که هدف آن تبیین گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است» ذیل غیریت یا این‌نه‌آنی[11] است، گزاره «الف خود الف است» قاعدتاً ذیل خود‌‌ـ‌همانی تبیین می‌شود.

پس از نفی خود‌‌ـ‌همانی، اولین تفسیر شناخته‌شده، خود‌‌ـ‌مثالی منسوب به متافیزیک ارسطو است که طبق آن مثال به مثابه نمونه کامل[12] ویژگی خاص خود لحاظ می‌شود (Thomas 2014, 171): «عدالت عادل است» بدین معنی که «مثال عدالت عادل‌ترین فرد است» که اگرچه در ظاهر تفسیری سطحی می‌نماید؛ اما از فرآیندی استنتاجی برخوردار است. از فرض «واحد‌‌ـ‌‌ورای‌‌ـ‌ کثیر»[13]، دو پیش‌فرض عمده استخراج می‌شود. پیش‌فرض اول: چنان‌که امور جزئی زیبا از خلال مثال زیبایی زیبا ‌‌شوند، بدین معنی که مثالی وجود دارد که امور زیبا را زیبا می‌سازد،[14] آنگاه مثال زیبایی خود می‌بایستی زیبا باشد. در غیر این صورت، چگونه می‌تواند اشیا زیبا را زیبا سازد و نه نا‌‌ـ‌زیبا؟ (Devereux 2003, 79)

بر اساس پیش‌فرض دوم، طبق اصل این‌نه‌آنیِ مثال با اشیا بهره‌مند، می‌بایستی برتری و تمایزی[15] برای مثال زیبایی در نسبت با اشیای زیبا وجود داشته باشد (Vlastos 1954, 340). اجتماع این دو اصل در نگاه ارسطو، ایده تدرج[16] را به وجود می‌آورد که در آن طبق قاعده اول، مثال زیبایی خود زیبا است؛ اما طبق قاعده دوم، می‌بایستی نهایت این طیف مدرج، یعنی زیباترین امر و لذا متمایز از امور جزئی زیبا باشد. (ibid, 340) دو ایراد بی‌معنایی گزاره‌های خود‌‌ـ‌اسناد و مسئله انسان سوم ذهن مفسرین معاصر را به عدم صحت این تبیین مشغول می‌کند.[17]

تبیین ولاستوس که از نقد پیش‌فرض دوم فرض واحد‌‌ـ‌‌ورای‌‌ـ‌‌کثیر آغاز می‌شود، برآمدن این پیش‌فرض را ناشی از لحاظ مثال به مثابة علت اشیا و لحاظ رابطه بهره‌مندی به مثابة تأثر علّی[18] می‌داند. با تکیه بر این نکته که مثال، «αίαἰτ» (خوانده شود: aitia) و نه علت اشیا محسوس است (Vlastos 1973, 78)،[19] ایدة تدرج و به دنبال آن خود‌‌ـ‌مثالی نفی می‌شود و «انواع واقعیت»[20] با تکیه بر تمایز «بودن» و «داشتن»[21]، جایگزین تدرج‌‌ـ‌در‌‌ـ‌‌واقعیت[22] می‌شود. (ibid, 75)

 نظر به اینکه اعضا، یک طیف مدرج همواره هم‌جنس هستند و تفاوت آنها صرفاً به شدت ویژگی آن‌ها است، اساساً جنس شی محسوس و مثال با یکدیگر متفاوت است (Allen 1960, 156) و لذا طیف مدرجی تشکیل نمی‌شود که مثال بخواهد برای حفظ تمایزش از شی محسوس نهایت این طیف قرار گیرد؛ اما جایگزین ولاستوس برای خود‌‌ـ‌اسنادی، خود‌‌ـ‌بهره‌مندی برای محدوده خاصی از مثل است (ibid, 293) که تعمیم خود‌‌ـ‌اسنادی برای هر مثال را نفی می‌کند و اساسا با نفی این تعمیم، خود‌‌ـ‌اسنادی راه به مسئله‌ای گزینشی[23] تبدیل می‌کند که نمی‌تواند بنیان متافیزیک افلاطون قرار گیرد (Nehamas 1982, 364).

نظر به وجود اختلاف‌نظر در باب معنای خود‌‌ـ‌اسنادی، پرسش نهاماس،[24] دیگر مفسر شناخته‌شدة معاصر، علت فقدان تبیینی واحد برای این مسئله است. این مسئله زمانی جدی‌‌تر می‌شود که برای معنای گزاره «الف نا‌‌ـ‌‌الف است» ــ مانند «وجود نا‌‌ـ‌‌موجود است» ــ که مسئله‌سازتر از گزاره خود‌‌ـ‌اسناد «الف خود الف است» می‌نماید، اتفاق‌نظر چشم‌گیری وجود داشته باشد که علت آن موضع‌گیری شخص افلاطون درباره معنای این گزاره‌ها در رساله سوفیست است. در این راستا، علت فقدان اتفاق‌نظر و تبیین واحد برای معنای خود‌‌ـ‌اسنادی، عدم موضع‌گیری شخص افلاطون است؛ اما نکته اینجاست که از نظر نهاماس، این عدم موضع‌گیری نه به عدم توانایی افلاطون در تبیین این مسئله، بلکه به بداهت این مسئله برای مخاطبان سقراط ارجاع دارد. از نظر نهاماس، مخاطبان سقراط در دیالوگ‌های سقراطی، پیش از طرح نظریه مثل، خود‌‌ـ‌اسنادی مثل مختلف را اذعان می‌کردند (Nehamas 1979, 93 and 94).

نظر به وجود این پیشینگی، در فصل دوم ادعا می‌شود که علت وجود تفاسیر متعدد و مسئله‌ساز از خود‌‌ـ‌اسنادی، عدم رعایت این پیشینگی است. رویکرد به کار گرفته شده در تبیین این ادعا، آغاز از تبیین گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است»، سپس بررسی گزاره خود‌‌ـ‌اسنادی «الف خود الف است» ذیل گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است» ــ یعنی عدم رعایت پیشینگی خود‌‌ـ‌اسنادی ــ و نهایتاً نشان دادن ایرادات ناشی از آن در دو تفسیر خود‌‌ـ‌مثالی و خود‌‌ـ‌بهره‌مندی است.

تلاش ارسطو در خطابه b137 مبنی بر تبیین گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است» که با معرفی دو وجه متمایز از هر مثال[25] ــ مثال الف از حیث مثال‌بودگی و از حیث الف‌بودگی ــ [26]و با تکیه بر وجه اول صورت می‌گیرد، اگرچه گزاره مذکور را معنادار می‌سازد؛ اما از طرفی با خود‌‌ـ‌مثالی سازگاری ندارد و لذا خود دلیلی است بر عدم یکپارچگی آرا مفسر و از طرفی دیگر، قادر به تبیین برخی گزاره‌ها با محمول غیریت (برای نمونه، «(مثال) حرکت غیر (از دیگری) است») نیست که هر دو ایراد به عدم رعایت پیشینگی خود‌‌ـ‌اسنادی ارجاع داده می‌شود.

تلاش ولاستوس نیز در تبیین گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است» با تکیه بر دسته‌بندی انواع حمل ــ حمل‌ عادی[27] و حمل منسوب به قدیس پولس ــ [28] اگرچه گزاره مذکور و حتی بسیاری از دیگر گزاره‌های مسئله‌ساز رساله‌های افلاطون (برای نمونه، «حرکت ساکن است» یا «دین‌داری عادل است») را معنادار می‌سازد. (Vlastos1973,270-237) ، اما جایی برای خود‌‌ـ‌اسنادی، بخصوص در سازگاری با خود‌‌ـ‌بهره‌مندی، قائل نمی‌شود که این ایراد نیز مکرراً به عدم رعایت پیشینگی خود‌‌ـ‌اسنادی ارجاع داده می‌شود.

با لحاظ اهمیت میراث ولاستوس، تفسیر نهاماس به عنوان تنها تفسیری بیان می‌شود که متوجه رعایت این پیشینگی است. بنیان تفسیر نهاماس، تمایز میان ویژگی‌های ناکامل یا وصفی[29] و ویژگی‌های کامل یا ذاتی[30] است که در آن طراحی مثل صرفاً به دسته اول اختصاص داده می‌شود. (Nehamas 1973, 470) این در حالی است که خود‌‌ـ‌اسنادی با ارجاع به ذات و طبیعت مثل و با تکیه بر تبیین ویژگی‌های دسته دوم معنادار می‌شود: مثال الف آن چیزی است که می‌بایستی به مثابه یک مبنا، ایده و فرمول ویژگی الف می‌بایستی خود الف باشد و این نحو از الف‌بودگی، تحت میراث ولاستوس مبنی بر «انواع واقعیت»، با الف‌بودگی محسوسات جزئی متفاوت است.

از نظر وی، اساساً خود‌‌ـ‌اسنادی با تکیه بر میراث پارمنیدس پیش از طرح نظریة مثل توضیح داده می‌شود. «کل واحد» پارمنیدس دارای ویژگی‌هایی همچون وحدت، تمامیت، ثبات، پیوستگی، واقعیت و ‌همانی محض است، به نحوی که این کل همواره محقق‌کننده این ویژگی‌ها «هست» و نمی‌تواند چنین نباشد. هنگامی‌که افلاطون هدف اساسی خود را تبیین امور محسوس متغیر، به جای رها کردن آنها به مثابه امور غیر‌واقعی، قرار می‌دهد، بدین امر آگاه است که تبیین امور محسوس متغیر، نیازمند مبنای غیرمحسوس و نامتغیر است. به این هدف، ویژگی‌های کل پارمنیدس را به همین نحو به مثل نسبت می‌دهد: تمامی مثل همواره واحد، ثابت و واقعیت محض هستند و نمی‌توانند چنین نباشند.

اما نکته اینجا است که عالم مثال افلاطونی تماماً پارمنیدسی ساخته نشده است. افلاطون خواهان تبیین تغیّر و حرکت عالم محسوسات به طور کلی نیست که صرفاً یک کل واحد را به مثابه مبنایی برای تبیین تغییر لحاظ کند. هدف او تبیین تغییر، حرکت و بی‌ثباتی هر امری است که شناخت را مختل می‌کند. با توجه به نحوه اطلاق پارمنیدسی ویژگی‌ها به مثل، هر مثال (مثل ویژگی‌های ناکامل یا وصفی) مبنای غیر‌محسوس و نا‌متغیر همان ویژگی‌ای است که اشیا از آن بهره‌مندند. مثال عدالت مبنای غیر‌محسوس و نامتغیر عدالت افراد عادل است. در واقع، مثال عدالت همواره و بدون تغییر و وابستگی، ویژگی عدالت را محقق می‌کند و به مثابه یک مبنا برای تبیین محسوسات عادل نمی‌تواند ضد خود را بپذیرد که اگر بپذیرد در طیف محسوساتی قرار می‌گیرد که گاهی عادلند و گاهی چنین نیستند. بنابراین، عدالت عادل «هست» و نمی‌تواند نا‌‌ـ‌عادل باشد، به همان نحوی که هر مثالی ثابت و واقعی «هست» و نمی‌تواند غیر‌ثابت و غیر‌واقعی باشد. مثال عدالت به عنوان مبنای این ویژگی «می‌بایستی» عادل باشد (Nehamas 1979, 95 and 1982, 355).[31]

این در حالی است که بهره‌مندی مثل که از فرآیند اجتماع دو ضد در محسوسات و اجتماع دو ضد در یک مثال شروع می‌شود و نهایتاً به اجتماع یک مثال با ضد خود و خود‌‌ـ‌بهره‌مندی منتهی می‌شود، با تکیه بر ابداعات افلاطون در تضاد با پدر پارمنیدس در آرا متأخر مطرح می‌شود (Nehamas 1982, 343 and 347)‌‌ـ‌347 . در تبیین نهاماس گزاره «الف نا‌‌ـ‌الف است» ذیل گزاره خود‌‌ـ‌اسناد «الف خود الف است» ــ رعایت پیشینگی خود‌‌ـ‌اسنادی ــ تبیین شده و ایرادات دو مفسر قبل را رفع می‌کند.

 

منابع:

ـ شادوالت، ولفگانگ. 1982. سرآغازهای فلسفه یونان. ترجمة منتشر نشدة دکتر محمدرضا بهشتی.

-Allen, R. E. 1960. “Participation and predication in Plato’s middle dialogues” .The philosophical review 69 no.2: 147-164.

-Authors.[32] 2007. Reading Greek. 2nd ed. Cambridge: Cambridge university press.

– Devereux, Daniel. 2003. “Plato: Metaphysics”. The Blackwell guide to ancient philosophy. Ancient philosophy edited by Christopher Shields, Part 3, Chapter 4: 75 -97.

– Nehamas, Alexander. 1973. “Predication and Forms of opposites in the “Phaedo”. Review of metaphysics: 26 (3): 461-491.

– –––. 1979. “Self-predication and Plato’s theory of Forns”. American  philosophical quarterly 16 (2):93-103.

– –––.1982. “Participation and predication in Plato’s later thought. ” Review of metaphysics 36 (2): 343‌‌ـ‌374.

– Plato. 1997. Plato complete works. John. M Cooper .Ed. Cambridge: Hackett -publishing company.

-Thomas, Christine. 2014. Plato on metaphysical explanation: does participating mean nothing? Online published: Studia philosophica estonica 7 no.2: 168‌‌ـ‌197.

   -Vlastos, Gregory. 1954. “The third man argument in the Parmenides”.     Philosophical review 63 (3): 319-349.

 -Vlastos, Gregory. 1973. Platonic studies. Princeton: Princeton University Press.

 

نکاتی درباره روند تحقیق:

در باب توضیح روند تهیه این پایان‌نامه، ذکر دو نکته حائز اهمیت است: اول، توضیح علت محدودیت این پایان‌نامه به آرا مفسرین معاصر که از ابتدا از طرف اساتید راهنما و مشاور به مثابه یک نقص گوشزد می‌شد و دوم، دشواری‌های این تحقیق ناظر به فقدان منابع مورد نیاز در زبان فارسی که البته این دو نکته در اینجا، جدای از یکدیگر توضیح داده نمی‌شوند.

  نظر به انتقاد بسیاری از افراد مبنی بر بن‌بست فلسفة غرب در قرن حاضر و خالی بودن جایگاه «فیلسوف» و نه «شارح یا مفسر» در فضای فلسفی جهان، پیش‌بینی می‌شد که تحدید این تحقیق به نظرات «مفسرین» معاصر، به جای تاکید بر «فلاسفة» منتقد افلاطون از جمله نوافلاطونیان و قرون وسطائیان، یکی از بنیادی‌ترین نقدهای این پایان‌نامه باشد که البته در داوری این پایان‌نامه نیز چنین شد؛ اما این تحدید با لحاظ دو دلیل از سوی نگارنده شکل گرفت.

اولاً، تحدید تحقیق فوق به آرا مفسرین معاصر، به علاقة نگارنده به مطالعه فلسفة خالص افلاطون باز می‌گردد. اگرچه فلاسفة نوافلاطونی یا قرون وسطی و حتی فلاسفة اسلامی، بزرگ‌ترین مفسرین فلسفه‌های یونان باستان محسوب می‌شوند؛ اما به دلیل اینکه ایشان خود مدعی آرا فلسفی نوینی بودند، آثار کلاسیک را به نحوی تفسیر یا نقد می‌کردند که در راستای آرا نوین خویش قرار گیرد که البته این فرآیند امری طبیعی در ارائة فلسفه‌ای نوین از سوی هر فیلسوف است؛ اما مفسرین معاصر اگرچه خود نیز گرایش‌های ارسطویی، نوافلاطونی، قرون وسطی‌ای و… دارند، اما دقیقاً به دلیل فقدان «فیلسوف» در شرایط فلسفی فعلی، گرایش ایشان به شدت گرایش فلاسفه‌ای نیست که خود مدعی ارائه فلسفه‌ای جدید و لذا خواهان خوانش آثار افلاطون با اِعمال نظریات خود باشند. البته لازم به ذکر است که انتخاب دو مفسر مذکور در این تحقیق اتفاقی نبوده و ایشان تاثیری چشم‌گیر در دوره معاصر داشته‌اند، به طوری که پس از تبیین رای خویش بخصوص در باب خود‌‌ـ‌اسنادی، مفسرین دیگر به له یا علیه ایشان پرداخته‌اند.

ثانیا، نظر به گذشت دو هزار و پانصد سال از فلسفة افلاطون، علاقه نگارنده بررسی آرا این فیلسوف بزرگ در ذهن افراد معاصر با عصر خویش بود: اینکه هم‌اکنون اساتید (و نه فلاسفه) بزرگ جهان، متناسب با تغییرات پیش‌آمده در طی قرن‌ها، چگونه به اندیشه‌های یک فیلسوف کلاسیک می‌نگرند و به چه میزان سعی در فهم شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ملتی دارند که اگرچه از دسترس ایشان خارج است؛ اما می‌بایستی به هدف فهم فلسفه‌ا‌ش، برای فهم آن نیز کوشش کنند.

نکته دوم که در پیوند با بیانات مذکور است، همان‌طور که اشاره شد، دشواری این تحقیق در یافتن منابع موردنیاز در زبان فارسی بود. از آنجایی‌که بیشتر منابع متأخر در فلسفة غرب به زبان فارسی ترجمه نشده‌اند و تحقیق فوق نیز محدود به آرا مفسرین متأخر است، لازمة نگارش این تحقیق مطالعه منابع تماماً انگلیسی بود که بعضا از نظر ادبی نیز دشواری‌های خاص خود را داشت. این دشواری‌ها زمانی جدی‌تر می‌شد که مباحث موردنظر به سمت مباحث زبانی پیش می‌رفت و لذا کوچک‌ترین خطا در فهم گرامر زبان انگلیسی، می‌توانست فهم فلسفی نگارنده را مختل سازد.

نبود منابع فارسی همچنین باعث می‌شد یافتن مفسرین درجه اولی که در دوره معاصر ارائه‌دهنده آرا موثری بودند، دشوار شود. در واقع، در باب موضوع خود‌‌ـ‌اسنادی کتب و مقالات متعددی وجود داشت؛ اما تشخیص این‌که کدام‌ یک از آن‌ها از اعتبار بالاتری برخوردارند، به نحوی که آرا دیگر مفسرین در طول آرا آن‌ها قرار گیرد، بسیار زمان‌بر بود و نگارنده تنها با ارجاع نویسندگان مقالات متعدد به مفسرینی معدود، اهمیت احتمالی این مفسرین را پیگیری می‌کرد. این در حالی است که چنان‌که منابعی فارسی مبنی بر حتی معرفی موضوع مذکور وجود داشت، فرآیند مطالعات تحقیق فوق ساده‌تر می‌شد.

 

 

 

صورت‌جلسه دفاع پایان‌نامه و نظر اساتید:

 دکتر رضا سلیمان حشمت، (داور):

 با گذار از برخی ایرادات صوری ـ نقد عمده بر این پایان‌نامه ـ محدودیت بررسی آن به حوزه مفسرین معاصر و نادیده انگاشتن تاریخچة این مسئله در دوران کهن‌تر از جمله نوافلاطونیان و قرون وسطی است. در واقع، مباحثی ناظر به نسبت یک مثال افلاطونی با خودش و حتی رابطه مثل مختلف با یکدیگر، در این دو دوره همچنان ادامه داشته و نام یکی از انواع حملی که ولاستوس به طراحی آن می‌پردازد، یعنی حمل منسوب به قدیس پولس، شاهد این نقد است. افراد دیگری از جمله دیونوسیوس مجعول نیز با طرح موضوعاتی چون الهیات سلبی[33] در این زمینه فعالیت‌های بسیاری داشته‌اند.

همچنین ریشه‌های این بحث در دوره فلسفة اسلامی نیز قابل ‌بررسی است. برای نمونه، آنچه حمل منسوب به قدیس پولس نامیده می‌شود، تحت اصطلاحی در فلسفة اسلامی به نام «حیثیت تقییدیه» نیز بررسی شده است. روند تحقیق فوق به نحوی است که گویی بعد از ارسطو تنها مفسرین معاصر به خصوص دو مفسر طرح‌شده در این تحقیق هستند که به موضوع خود‌‌ـ‌اسنادی پرداخته‌اند. در واقع، نادیده انگاشتن این تاریخچه، اعتبار سنت فلسفی داخل را کاسته، این در حالی است که بسیاری از مسائل فلسفه یونان به طور جدی و مفصل در سنت اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است.

 

 

دکتر علی‌اکبر احمدی افرمجامی (استاد مشاور):

با گذار از این نکته که مطالعات تحقیق فوق از مدت‌ها پیش آغاز شده و حجم کم این تحقیق ناظر به کمبود فعالیت در این زمینه نیست، نقد عمده بر این تحقیق و به عبارتی بهتر، نقد عمده بر کار مفسرین این تحقیق، عدم لحاظ نگاه منطقی‌‌ـ‌تحلیلی‌ است که از ابتدای قرن بیستم با آرا فرگه ظهور کرده است. از زمان ظهور فلسفة فرگه، اساساً جایز نیست که دو نگاه متکی به «وجودشناسی»[34] و متکی به«زبان»[35] با یکدیگر خلط شوند. مفسرین موردنظر در این تحقیق، اساساً نسبت به نگاه تحلیلی‌‌ـ‌منطقی بی‌توجه‌اند و این تحقیق نیز به نقد آرا این مفسرین از نگاه منطقی‌‌ـ‌تحلیلی نپرداخته است. هنگامی‌که مفسرین در نیمه دوم قرن بیستم به بازخوانی مسئله خود‌‌ـ‌اسنادی می‌پردازند، مباحث فلسفة تحلیلی سال‌هاست که آغاز شده است؛ اما ایشان هیچ توجهی به این مسائل ندارند.

در واقع، در منابع مورد بررسی در این تحقیق از واژگان فلسفة تحلیلی‌‌ـ‌‌منطقی استفاده شده است، برای نمونه، از «بی‌معنایی» برخی گزاره‌های خود‌‌ـ‌اسناد، «تضاد» میان دو گزاره، به «تناقض» رسیدن مفسر در صورت عدم لحاظ پیش‌فرض‌های افلاطونی و…؛ اما این واژگان معنای منطقی‌ای که فلاسفة تحلیلی از آنها ارائه می‌دهند را فراهم نمی‌آورد. پرسش اینجا است که آیا اساساً می‌توان نگاهی منطقی نداشت اما از واژگان منطقی استفاده کرد؟ به عبارتی دیگر، به کارگیری واژگان منطقی، بدون معنای منطقی آنها چه معنایی خواهد داشت؟ چگونه می‌توان بدون نگاه منطقی، از به تناقض رسیدن یک تبیین سخن گفت؟ در این ادعا که «چنان‌که مفسری در تفسیر فلسفة افلاطون پیش‌فرض‌های وی را لحاظ نکند آنگاه به تناقض می‌رسد  «چنان‌که مقصود، تناقض منطقی نباشد چه ایرادی در پی عدم رعایت پیش‌فرض‌ها حاصل می‌شود؟ بر اساس چه منطقی گزاره «عدالت عادل است» به معنای این‌که مثال عدالت خود مانند افراد جزئی عادل، عادل است، بی‌معنا است اگر مقصود بی‌معنایی منطقی مدنظر فلاسفة تحلیلی نیست؟

 

دکتر احمدعلی حیدری (استاد راهنما):

با گذار از تلاش‌های این تحقیق، مبنی بر بررسی موضوعی که تا به حال در فضای دانشگاهی، در حوزه فلسفة افلاطون، به طور جدی مورد بررسی قرار نگرفته است، نقد عمده بر این پایان‌نامه، تاکید بر نقد استاد داور مبنی بر فقدان وجود تاریخچه کامل این بحث در فاصله زمانی بعد از ارسطو و پیش از دوره معاصر است. در واقع، رویکردهای کلی‌تری به فلسفة افلاطون، ورای نگاه‌های جزئی، وجود دارد که می‌بایستی در تحقیقاتی مانند تحقیق فوق لحاظ شود. نظر به رفع این ایراد، تحقیق فوق می‌تواند تحقیق جامعی برای موضوع خود‌‌ـ‌اسنادی در نظر گرفته شود.

 

پاورقی:

[1] Self-predication

[2] the F itself is F

[3]  δικαιοσύνη πρᾶγμά τί ἐστιν οὐδὲν πρᾶγμαἐμοὶ μὲν γὰρ δοκεῖ δικαιοσύνηαὐτὸ το δίκαιόν ἐστιν  ἄδικον;’ ἐγὼ μὲν ἂναὐτῷ ἀποκριναίμην ὅτι δίκαιον. Is justice a thing or is it not a thing? I think it is… Is it itself just or unjust? My answer would be that it is just

οὐκοῦν καὶ ὁσιότητά τινά φατε εἶναι; …πότερον δὲ τοῦτο αὐτὸ τὸ πρᾶγμά φατε τοιοῦτον πεφυκέναι οἷον ἀνόσιον εἶναι  οἷον ὅσιον;…σχολῇ μεντἄν τι ἄλλο ὅσιονεἴηεἰ μὴ αὐτή γε  ὁσιότης ὅσιον ἔσται. Do you also say there is a thing called piety? … Do you say that this thing is by nature impious or pious? …How could anything else be pious if piety itself is not pious?

 

ζητεῖν γάρ μοι δοκεῖς τοιοῦτόν τι τὸ καλὸν ἀποκρίνασθαιμηδέποτε αἰσχρὸν μηδαμοῦ μηδενὶ φανεῖαι. The fine is the sort of thing that will never be seen to be foul for anyone, anywhere, at any time.

 

[4] واضح است که هر گزاره‌ای در قالب «الف الف است» افاده معنای خودـ‌اسنادی نمی‌کند. در واقع، هر گزاره خودـ‌اسناد در قالب «الف الف است» است، در حالیکه هر «الف الف است» گزاره خودـ‌‍‌اسناد نیست.

[5] A priori

[6] Self-identity

[7] Self-exemplification

[8] Self-participation

[9] Gregory Vlastos (1907-1991)

[10] کلمه عدالت، دین‌داری، زیبایی (و نه عادل، دین‌دار و زیبا) که به مثال و یا در صورت فقدان مفهوم مثال، به امری کلی فراتر از امور جزئی اشاره دارد، در گرامر زبان یونانی به دو شکل بیان می‌شود که هر دو شکل، امکان تفسیر خود‌ـ‌همانی به مثابه معنای خود-اسنادی را نفی می‌کند. واژه عدالت در نمونه اول از پانویس شماره 1، نمونه‌ای از شکل اول است که در آن عدالت،  ترجمه واژه “ δικαιοσύνη” است. کلمه “δικαιοσύνη”  اسم مونث مفرد و ““، حرف تعریف آن است. لذا این واژه به شکل اسم، و نه صفت بیان شده و معنای آن عدالت، و نه عادل است. در این شکل از تقریر مثال عدالت، واضح است که امکان به اشتباه تفسیر کردن خود‌ـ‌اسنادی‌ به معنای خودـ‌همانی وجود ندارد. اما آن نحوه‌ای که امکان ظهور خودـ‌همانی را ممکن می‌سازد، نمونه‌های همچون نمونه سوم از پانویس شماره 1 است که در آن مثال زیبایی در قالب “τὸ καλὸν” بیان شده است. واژه “καλὸνصفت مفرد خنثی به معنای زیبا، و نه زیبایی است. اما نکته اینجاست که در زبان یونانی، زمانیکه حرف تعریف مفرد در جنس خنثی (το) در کنار صفت خنثی (καλον) قرار می‌گیرد، تشکیل اسم کلی (زیبایی و نه زیبا) می‌دهد. (reading Greek grammar and exercises, 38) لذا، گزاره مذکور «زیبایی زیبا است» و نه «زیبا زیبا است» ترجمه می‌شود. علت اینکه مثال F بعضا در قالب “the F” بیان می‌شود درحالیکه معنای آن “F-ness” است، دقیقاً همین نکته است.

اما حتی اگر گزاره مذکور در قالب «زیبا زیبا است» ترجمه شود، همچنان گزاره موردنظر به حمل ویژگی زیبا بر مثال زیبایی، و نه بر امر جزئی زیبا، دلالت دارد، زیرا تنها امر زیبا که هم مفرد است و هم در جنس خنثی، مثال زیبایی است. اساساً افلاطون مثال را با تکیه بر ساختار «تعداد مفرد و جنس خنثی» مفهوم‌سازی کرده است (Schadewaldt 1982, ?)، (کتاب موردنظر هنوز به چاپ نرسیده است و مطلب مذکور از فایل الکترونیکی آن استخراج شده است. لذا صفحه مطلب بیان‌شده مشخص نیست).  البته اکثر مفسرین بر این باورند که خودـ‌اسنادی مسئله‌ای در حوزه وجودشناسی فلسفة افلاطون است، لذا دامنه آن از مسائل صرف زبانی گسترده‌تر است.

 

[11] Non-Identity (NI)

[12] The perfect instance

[13] The “One-over-many” Assumption, or Unity Assumption

[14] To make

[15] Separation

[16] Degree

[17] در باب ایراد اول، اگرچه با نسبت دادن صفت تفضیلی به مثال، برتری مثال در نسبت با اشیا به‌نحوی مدرج لحاظ می‌شود، بی‌معنایی این جملات در خصوص ویژگی‌هایی که با طبیعت مثل ناسازگار است، غیر‌قابل‌انکار است: مثال دین‌داری دین‌دار‌ترین فرد است، مثال بزرگی بزرگ‌ترین شی است و مثال حرکت متحرک‌ترین و متغیر‌ترین امر است. از طرفی دیگر، چنان‌که مثال زیبایی در کنار اشیای زیبا، هر دو به یک معنا زیبا باشند (که در واقع در شرح مسئلة انسان سوم چنین است؛ زیرا مثال زیبایی زیبا‌‌ ترین امر است و وجه تمایز مثال زیبایی با اشیا زیبا صرفاً در تدرج ویژگی زیبایی است و نه در معنای زیبایی) می‌بایستی مثال زیبای دیگری وجود داشته باشد که به واسطه آن، زیبایی اشیا زیبا و زیبایی مثال زیبایی هر دو در نسبت با آن، یا به عبارتی بهتر، در بهره‌مندی از آن، فهم شود.

[18] Causal efficiency  

[19] برای توضیح معنای این واژه یونانی که شرح آن به طور مفصل در پایان‌نامه آمده است، ولاستوس به نقطه آغاز فلسفة افلاطون اشاره می‌کند که در آن ذهن این فیلسوف متمرکز بر ضرورت وجود بهره‌مندی است و نه چرایی و چگونگی (why and how) آن (Vlastos 1973, 66). دغدغه او، حداقل در گام اول، صرفا بودن چنین مبنایی است. ولاستوس از «تعریف منطقی» (logicalcontent of definition) و دلیل توضیحی (explanatory reason) مثل و «طبقه‌بندی» (classify) اشیاء محسوس ذیل آن سخن به میان می‌آورد و سپس بحث را به سمت روابط ضروری میان مثل و تاثیر آن بر عدم ضرورت قوانین علّی‌ـ‌فیزیکی جهان محسوس هدایت می‌کند (ibid, 91 and 105).

 

[20] Kinds of reality

[21] Being & Having

[22] Degree-in-reality

[23] Optional

[24] Alexander Nehamas (1946-?)

[25] Two different aspects of a Form

[26] Qua Idea, qua F-ness

[27] Ordinary predication

[28] Pauline predication

[29] Adjectival properties, Incomplete properties (I)

[30] Substantival properties, Complete properties (C)

[31] The Form F is what it is to be F.

[32] مجموعه‌ای از نویسندگان:  Joint association of classical teacher’s Greek course

[33] Apophatic theology

[34] Ontology

[35] Syntax